دلنوشته ها
به چلهنشینی آن اتفاق بزرگ برگشته است؛ به چلهنشینی نیزههای شکسته و علمهای افتاده؛ به چلهنشینی هجوم دردها و داغها؛ به چلهنشینی چکاچک شمشیرهایی که در نیام آرام نمیگرفتند .
به چلهنشینی آمده است، با کاروانی از هم سفران جامانده.
آمده با اشکهایی از درد عزیزان، روان.
با کاروانی که نای برگشتن ندارد، کاروانی که رقیه (س) را همراه ندارد.
آمده تا از گم شدگانش شاید خبری بگیرد.
آمده تا شانه در شانه دشت سر بر سنگهای داغ بگذارد و بگرید.
آمده تا از باد خبری از لالههایش بگیرد.
آمده تا گونههای خاک گرفتهاش را روی گونههای ترک خورده دشت بگذارد و هایهای گریه کند.
آمده تا بر خاکهای متبرک کربلا تیمم کند و نماز شکسته غربت بخواند.
آمده تا چشم در چشم فرات بدوزد و حرفی نزند.
آمده تا خاکها را بغل بغل در آغوش بگیرد و ببوید و ببوسد.
دلش میگیرد وقتی که نماز ظهرش را با اذان علی اکبر آغاز نمی کند.
دلش میگیرد وقتی سر بر خاکها میگذارد و بوی برادرش را احساس میکند.
بانوی کربلا با کوله باری از غمهای عالم به چله نشینی داغ بزرگ آمده است.
دشت در سکوت خویش آرام گرفته است، انگار نه انگار که روزی در این دشت، شیهه اسبان وحشی، گوش تاریخ را کر میکرد.
انگار نه انگار که در این بادیه صدای «هل من ناصر ینصرنی» انعکاس داشت.
انگار نه انگار که در این برهوت، گودالها از خون لبریز بود و از زیر سنگها چشمه خون جاری.
و دشت چقدر ساکت و آرام سر بر زانوی غم گذاشته است؛ این دشت که چهل طلوع خونین را به آغوش کشیده است؛ این دشت که چهل ظهر بی اذان را جان کنده است؛ این دشت که چهل غروب سرخ را نفس کشیده است.
نه از صدای العطش کودکانی که از لبهای ترک خورده شان خون میچکید، خبری است و نه از صدای گریههای رقیه(س) که به دنبال آب برای اصغر میگشت.
از آن زمان است که فرات در خودش شرمنده میجوشد و یارای موج زدن ندارد.
زینب(س) به چلهنشینی داغی بزرگ آمده است؛ با حنجرهای از ناگفتهها پر، با قامتی از حوادث خمیده، با چهرهای به اندازه غمهای عالم، شکسته.
Design By : Pichak |